به نام خدا


پدر جان با یک کیسه در دستانش وارد شد.

ذوق زده به استقبالش رفتم، آخر دختر ها از دیدن پدر ذوق زده می شوند.

گفت: برای شام ماهی گرفتم دخترم.

کیسه را که باز کردم دیدمشان !

به چشمانم زل زده بودند و التماس می کردند 

من تلاش برای زنده ماندن را دیدم در چشمانشان.

ناخود آگاه یاد کتاب کیمیاگر افتادم و آن جوانک؛ سانتیاگو.

شاید روح جهان با من حرف می زد . کسی چه میداند !


 کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Shannon بخاطر سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند فروش مواد شیمیایی آزمایشگاهی و کیت تحقیقاتی فایل سه بعدی Guy Car Radio دانلود کتاب وبلاگ شخصی حسین مهدیان وبلاگ مجتمع مسکونی 600 واحدی سعیدیه همدان نوشیروانکلا