به نام خدا


بعضی وقت ها، وقتی تنها می‌شوم، وقتی خیال بافی می‌کنم، حتی در میان راه رفتن و غذا خوردن و حرف زدنم؛ افکارم در تاریکی موهومی غرق می‌شوند ، درد غلیظی به جانم فرو می‌نشیند و اباطیل این دنیای مادیِ پر از خودنمایی حالم را بد می‌کند.

برای لحظاتی خودم را گم می‌کنم. سرگردان می‌شوم ، به دنبال خودم می‌گردم. انگار این جسمی که میانش هستم را نمی‌شناسم. به دستانم نگاه می‌کنم و در نظرم بیگانه جلوه می‌کند. برای چند لحظه انگار از جسمم بیرون آمده‌ام ؛ خودم را می‌بینم ولی او مرا نمی‌بیند، سرش گرم زندگی _این سیاهی مرموزی که هر جنبنده ای را در کام خود فرو می‌کشد_ و از همه چیز بی خبر است. من جسمم را می‌بینم که روز به روز بزرگتر می‌شود ، مثل یک درخت در این خاک دنیا ریشه می‌دواند و پیر می‌شود ولی حتی یک قدم حرکت نمی‌کند. 



من کی هستم ؟ آیا این منم ؟ 

چه کرده ام ؟ چقدر مفید بوده ام؟ برای خودم حتی.

حداقل برای خودم چقدر مفید بوده‌ام؟ چه گرهی را باز کرده ام ؟

چقدر خدایم را برای خودش پرستش کرده ام ؟

به چه دردی خورده ام ؟

روحم از این بی خبری جسمم ناراضی است. می‌دانم یک روز قهر می‌کند. 

روحم ، از دور مرا می‌بیند ، من ولی سرگرم خودم، سوی چشمانم رفته ، شنوایی گوش هایم کم شده ، شاخه هایم خشکیده ، ریشه ام آنقدر در عبث عمیق شده که نمی‌توانم تکان بخورم.

گاهی وقت ها حس می‌کنم روحم با من قهر است، باید کاری بکنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانون تبلیغات بهشتی بزرگترین سایت دعانویسی اسلامی توسط استاد بزرگ ابو داوود الحنین وبلاگ رسمی دکتر عالیه خامنه ای Derrick www.shakaryazi.blog.ir چمدانِ سپید دریادلنویس فناوری اطلاعات کفپوش طرح پارکت پرنده ی سفید